×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

آرزوی محال

حالا ببین

ای حرارت بخش این قلب تهی
سردی جان مرا نظاره کن
نامه های خسته ام را پس بده
یا که بنشین و به خلوت پاره کن

آسمان بخت من خالی تر است
چشم خود را در شبم ستاره کن
تو برای لحظه ی سخت وداع
با نگاه خود به من اشاره کن

می روم پاییز را باور کنم
دور از چشم حسودان زمین
یار با دستان رنگین غروب
چشم بر هم می نهم ، حالا ببین !
...
در میان شعر هایم می روم
رو به پایانی که آغاز من است
آرزوهایم نیستند دور و برم
مرگ شیرین تر ز آواز من است

می دهم اندیشه هایم را به خاک
خاک می داند که خاکی بوده ام
غربت و تنهایی و عشق تو بود
ورنه من کی از تو شاکی بوده ام !؟

خاک باور می کند قلب مرا
خانه پر می گردد از غوغای مرگ
آه ! ای دستان زمستان و غروب
من کنون آماده ام تا پای مرگ
پنجشنبه 7 مهر 1390 - 11:12:56 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم